ستارههای سوسو زن، در آسمان رمضان، نشسته بودند و ماه کاملِ درخشنده را تحسین میکردند. ناگاه، بارقه ای از زمین به پشت آسمان درخشیدن گرفت.
از آن بالادست دور، از آن ملکوت اوج گرفته، ستارهها دیدند که در زمین، ماه نورسیده ای در قنداقه متبرکش؛ به سمت آسمانیان لبخند میزند. دیدند که آغوش فاطمه، شکلی مادرانه به خویش گرفت و آن ماه منیر را به سینه فشرد و دیدند که مهتاب، از شرم آن رخساره روشن، سر در ابرها فرو کرد.
خدایا! این چه شبی است که جای آسمان و زمین عوض شده… که ماه در زمین نشسته و به سمت آسمان، رخساره نشان میدهد!
ستارهها، از تلألؤ خود دست کشیدند و مبهوت به تماشا ماندند و حسرتی ممنوع، سرا پایشان را فراگرفته است؛ حسرتی به رنگ یک آرزو؛ آرزویی که زیر لب زمزمه میکرد:
سلام بر اقیانوس کرامت!
سلام بر آغوش «کوثر»، که با رسیدن تو مادرانه شد!
سلام بر لبخند سرافراز علی (ع)، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر لبهای رسول اللّه که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بی شائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاسته و مقدر است که در روزگارانی نه چندان دور، وارث تمام صبر فاطمی و عدل علوی، در زمانه بی حیدر، امیرالمؤمنین باشد و زخمها و طعنههای روزگار را جز به سکوت، پاسخی بر زبان نیاورد!